دانلود رمان عشق تاریکزمان کنونی: 06-06-2023، 04:17 AM | |||||||||
|
دانلود رمان عشق تاریک
|
16-07-2018، 01:43 AM,
![]() |
|||
|
|||
دانلود رمان عشق تاریک
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
عشق تاریک ![]() خلاصه : دانلود دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. عشق تاریک پشت چشمـــان تو شهریستپر از ویـــرانی …هر ڪسی چشم تو را دیددلــش ویــران شد …ڪافر آمد ڪه ڪمی ڪفر بگوید از تویڪ نظــر ڪرد به چشمـان توبا ایمـــــان شد پسری که به خاطر گرفتن انتقام مرگ نامزدش خلافکار میشه…پسری از دیار تنهایی ،خسته و بی رحمو دختری بی گناه دزدیده میشه… دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. قسمتی از دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. : باصدای رعد برق چشم از فنجان قهوه ام گرفتم ،امروز صبح هوا خیلی گرفته بود هیچ فکرشو نمی کردم انقدر زود بارون شروع بشه . بارون قشنگی می بارید قطرات درشت بارون به شیشه های کافی شاپ سیلی می زد یکم دیگه از قهوه ام رو خوردم ،با صدای دلینگ دلینگ گوشیم حدس زدم بازم آرمینه ، باکمی تاخیر دکمه اتصال زدم _سلام داداشی صدای بم و مردونش پشت گوشیم لبخند به لبم می اورد… _سلام ابجی کوچولو ،کجا رفتی یهو واسه خودت ،صبح مگه قرار نشد بیام دنبالت تا بریم دیدن خاله منیر نفسمو کلافه دادم بیرون ،از اون خانواده بعد از دعوایی که با مامان بزرگ کردن هیچ خوشم نمی امد به خصوص که تو این چند روزه خود دایی مجتبی هم از کانادا به اینجا امده _خب چرا اما ،راستش فاطمه بهم زنگ زد گفت می خواد منو ببینه دیگه امروز رو با دوستام می گذرونم …شما برید من خودم میرم خونه مکث کرد می دونست دارم بهانه میارم،خودشم زیاد دوست نداشت پیش اون خانواده بره اگرم می رفت به احترام مامان بود _باشه …پس من با مادر جون می رم ….اگر زودتر برگشتی بیا خونه خاله خیلی طولش ندیا لبخندی زدم خداروشکر حل شد _چشم برو دیگه دیرت می شه ….خدافظ بعد از قطع موبایل ،نگاهی به ساعت کردم باز این دوتا منو کاشتن ….تو فکر این بودم بهشون زنگ بزنم که صداشون امد دستی براشون تکون دادم تا منو ببین ، فاطمه صندلی رو به روم یکم کشید عقب مثل همیشه پرانرژی بود ،مائده ام کنارش نشست |
|||
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان